ایران دیروز

ایران دیروز

ایران دیروز

ایران دیروز

اورارتو

از ویکیپدیا-دانشنامه آزاد

اورارتو (به ارمنی Ուրարտու -اورارتو به بابلی اوراشتو به آشوری مات اورارتو [۱]) مترادف با آرارات یا پادشاهی وان (به ارمنی Վանի Թագավորություն و به اورارتویی Biai, Biainili [۲]) که با زبان اورارتویی از زبان‌های هوری-اورارتویی سخن می‌گفتند ، نام تمدّنی است که در غربآذربایجان امروز، شرق آناتولی، و شمال کردستان کنونی و اطراف دریاچه وان و ارتفاعات ارمنستان، احتمالاً نیاکان ارامنه و گرجی‌های کنونی بوده‌اند و از حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد، [۳] تا ششصد پیش از میلاد بر منطقه حکمرانی داشتند.[۴]

ادامه مطلب ...

یارمحمدخان کرمانشاهی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد




سردار یارمحمدخان کرمانشاهی از فعالان مشروطه بود که در طی سال‌های ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۵ خورشیدی در محاصرهٔ تبریز به یاری ستارخان وباقرخان شتافت. وی بعداً به‌وسیله‎ عبدالحسین میرزا فرمانفرما حاکم کرمانشاه و عامل حکومت مرکزی در ۱۳ مهر ۱۲۹۱ ه.ش به قتل رسید

ادامه مطلب ...

جشن پوریم

پوریم (به عبریפורים) نام یکی از اعیاد مذهبی در دین یهودیت برای جشن گرفتن نجات یهودیان[۱] است. در این جشن، یهودیان روزهای ۱۴ و ۱۵ آدار درتقویم عبری مطابق با ۱۵ و ۱۶ اسفندماه را جشن می‌از دیدگاه تاریخی گواهی بر صحت این داستان وجود ندارد و معمولاً در مورد واقعیت تاریخی داستان با شک و تردید نگریسته می‌شود. نظریه‌هایی وجود دارد که داستان بر مبنای اساطیر ایلامی و یا بابلی است. نظریه‌های دیگری است که ریشه پوریم را در ریشه‌های تمدن ایران باستان است. برطبق این دیدگاه ماجرای پوریم از کتاب استر در واقع، یکی از قصه‌های ایرانی در مورد زیرکی و خدعه‌های شهبانوهای ایرانی در درون اندرونی‌های پادشاهان می‌باشد و خود عید پوریم نیز به نوعی اقتباس یهودیان از عید نوروز می‌باشد. همچنین عید پوریم قبل از نوشتن شدن کتاب استر جشن گرفته می‌شده و این داستان سعی در توجیه این جشن کرده‌است. به نظر می‌رسد غرض ظاهری این داستان آن بوده‌است که برای جشن گرفتن عید پوریم یک حقانیت و واقعیت تاریخی ذکر شود.

ادامه مطلب ...

شعر نیچه در ستایش حافظ

شعر زیر در ستایش حافظ خودمونه...از فیلسوفی جهانی، یکتا و قدرتمند...یه جورایی میشه گفت این شعر نیچه، ستایش فلسفه ی غرب از عرفان شرقه...متن کوتاه زیر از مقاله ی "نیچه و ایران" نوشته ی داریوش آشوری انتخاب شده و راجع به ارتباط نیچه و حافظِ،شعر هم ترجمه ی خود داریوش آشوریه.

ادامه مطلب ...

فرمان ۱۱ ماده ای اعراب علیه ایرانیان

وظیفه هر ایرانی است که تاریخ کشورش را مطالعه کند، بدین گونه تاریخ دوبار تکرار نخواهد شد.

در جلد دوم کتاب تاریخ ده هزارساله ایران” صفحه ۱۹۱ سندی به چاپ رسیده که منشور ۱۱ ماده ای عربها علیه ایرانیان است. نویسنده این دستور رئیس دفتر معاویه و یکی از پیروان علیابنابیطالب” بود و مورخ نامی ایرانلسان الملک سپهر” آن را به دست آورده و متن آن را در تاریخ خود گذاشته استمنشوری در یازده ماده که خواندنش پشت هر ایرانی میهن دوستی را میلرزاند

«قوم ایرانی که به نام موالی در میان ملت اسلام به سر میبرند، جز با سیاست عمربنخطاب۱ اداره شدنی نیستنداین ملت را باید اسیر کرد، باید ذلیل کرداین ملت را به همان روشی که عمر میکوبید، باید کوبید که هرگز نتوانند سر بلند کنندگوش کنبرنامه تو در برابر ایرانیان باید چنین باشد:

١– تازیان حق دارند با زنان ایرانی ازدواج کنند، ولی ایرانی ها از این حق محرومند، زیرا عرب باید از خانواده های ایرانی میراث ببرد، ولی ایرانیان چنین حقی ندارند.

٢– از جیره آنها که حق عمومی ملت است، تا میتوانی کسر کن.

٣– در تقسیم خواربار و ارزاق، تا میتوانی از سهم آنان ببر و فقط نان بخور و نمیری به آنها بده.

۴– در جبهه جنگ، صف مقدم و سپر حمله نخست دشمنان را از ایرانیان گذار تا طعمه حمله های تازه نفس دشمن قرار گیرند.

۵– در جنگها کارهای بدنی سخت، صاف کردن راهها، کندن موانع و هر کار دشوار و طاقت فرسا را به آنان واگذار.

۶– ایرانی هر قدر هم که صالح و پرهیز کار و دانا باشد، حق امامت جمعه را بر مسلمانان در نماز ندارد.

٧– ایرانی هر چند پاک و شریف و فدا کار و موئمن به اسلام باشد، نباید بر عرب برتری داشته باشد.

٨– ایرانی نباید در صف اول نمازگزاران قرار گیرد.

٩– ایرانی را به هیچ وجه برای فرمانروایی و پاسداری مرزها نفرست.

١٠– هیچ ایرانی حق حکومت بر شهرها را ندارد.

١١– ایرانی هر چند فقیه و عالم باشد، حق داوری و قضاوت ندارد۲

۱x-small;">x-small;">عمر دستور داد ریسمانی به طول ١١٢ آماده کنند و هر ایرانی را که قدش از آن ریسمان بلند تر بود، گردن بزنندx-small;">.

۲x-small;">x-small;">تاریخ ده هزار ساله ایران، نوشته عبدالعظیم رضایی صفحه ١٩١

راز بی اخلاقی مسلمانان


راز بی اخلاقی  مسلمانان
 
 "
خواجه نصیر الدین " دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :
 
 
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هرجماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟
 
 
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .

 
خواجه نصیر الدین فرمود:


 
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان " اما "و " اگر"دارد .
 
 
در اسلام تو را می گویند : 
 
دروغ نگو ..... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست .
 
 
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
 
 
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
 
 
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
 
 
و این " اماها " مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز ازخود راضی و شادمان می بیند ..
 
 
و راز نابخردی مسلمانان در همین است ....
 
 
از اسرار اللطیفه و الکسیله

روزی که امیرکبیر گریست

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود ادامه مطلب ...

گوشه ای از لطف اعراب به ایرانیان

عربان مسلمان به هر شهر و ناحیه که در آمدندی با مقاومت محلی مردمان روبرو شدندی. پس چون عربان غالب آمدندی سه گزینه پیش ایرانیان مغلوب گذاشتندی: یا کشته شوید، یا اسلام آورید یا با خواری جزیه دهید. ایرانیان غالباً گزینهٔ سوم را برگزیدندی. عده‌ای از ایرانیان هم مسلمان شدندی. لیک، در بسیاری موارد تا سال‌ها، هرگاه لشکر عرب از سر ایرانیان تازه‌مسلمان برخاستی، نومسلمانان چنان که مورخان مسلمان نوشته‌اند دست‌جمعی «ردّت آوردندی».و اگر هم مسلمان نبودندی طغیان کردندی و بعضاً عامل خلیفه را کشتندی. پس باز خلیفهٔ وقت لشکر فرستادی و شورش را در موج خون فرو نشاندی. چنین بود که برای نمونه شهرهای استخر و ری و بسیاری از شهرهای خراسان چون نیشابور و مرو و نیز شهرهای دورتر چو بخارا هر یک چند بار فتح شدند.

اعرابِ شبه‌جزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بنمودند. غارت شهر و حومه، برکندن درختان، کشتار مردان و برده‌گرفتن زنان و کودکان و فروش ایشان در بازارهای عربستان فعالیتی عادی محسوب شدی. بارها کار بدانجا رسانیدند که مر اسیران ایرانی را همی کشتند تا جوی خون راندند. مثلاً ابن بلخی در گشادن چندم استخر گوید: «عبدالله بن عامر سوگند خورد که چندان بکشد از مردم استخر که خون براند. به استخر آمد و به جنگ بستد.... خون همگان مباح گردانید و چندان که می‌کشتند خون نمی‌رفت پس آب گرم بر خون می‌ریختند پس برفت»
 
((ابن بلخی. فارس‌نامه. به سعی و اهتمام گای لیسترانج و رینولد الن نیکلسون. کمبریج: مطبعهٔ دارالفنون، ۱۹۲۱م))

معنی نام کشورها

در اینجا معنی نام کشورهای جهان به ترتیب حروف الفبا آمده و زبانی که ریشه این نام در اصل از آن گرفته شده در میان پرانتز یا کمانک آورده شده است.

ادامه مطلب ...

ده درس طلائی از آلبرت انیشتین

1- کنجکاوی را دنبال کنید
"من هیچ استعداد خاصی ندارم. فقط عاشق کنجکاوی هستم"
چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید؟
من کنجکاو هستم، مثلا برای پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد.
به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام.
شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید؟
پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.

ادامه مطلب ...

مسلمان واقعی

میگویند  وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر ادین شاه  و مادرمرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد  که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار  پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.

یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت  که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه  یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید:   پدر سوخته چرا  مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
"در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است.

تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند

یه بابایی خواست بره مسافرت،یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم…دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت.شب شد و دختر دید شیخ بستر دختر و بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابد،دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کند،هوا خیلی سرد بود،دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت،توی راه دید که یه جمع دور آتیش جمع شدن……د و دارند مشروب میخورند و مست کردند،با خودش گفت اون شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه]اینا که مست هستند جای خود دارند.یکی از مست ها دختر و دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه،توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته.یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه،یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرم هست و اونا دارند کار خودشونو میکنه،اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریز و میخوره و این شعر رو میگه :

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویندکه مستان ز خدا بی خبرند

نجار پیر

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.

ادامه مطلب ...

آدم هفت خط

ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم! اما چرا؟

روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود. از این رو دارندۀ جام مجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیش ازاندازۀ ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا گفتار خود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعین میزان توانائی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .
 به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه درآنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.
این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند.
این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.

حکایت ملا و شراب فروش

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد .
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید. 
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست! 
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند! 
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم سخن هر دو را شنیدم :؟! 
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند! 
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد...!